در ساخت و پرداخت یک فیلمنامه، همیشه همه چیز از یک فکر آغاز میشود. یک ایده، یک داستانِ شاید کوتاه و چند سطری، حتی شاید یک تصویر ممکن است آغازگر تصمیم شما برای نوشتن یک فیلمنامه باشد. اگر چنین انگیزهای در شما نباشد؛ صِرفِ تصمیم گرفتن برای نگارش یک فیلمنامه، کاری عبث و بیهوده به نظر میرسد. به عبارت سادهتر، این که شما تصمیم بگیرید فیلمنامه بنویسید؛ منتهی به نوشتن شدن یک فیلمنامه نخواهد شد. مگر این که ایده، فکر و داستانی باعث شود که تخیل و احساس شما برانگیخته شود.
گفتم که ممکن است حتی یک تصویر برای شما نقطه مرکزی و هسته اولیه نگارش یک فیلمنامه شود. چنین چیزی را بعید ندانید. گاهی یک تصویر میتواند چنان شما را درگیر خودش کند و احساسات شما را برانگیزد که تا مدتها نتوانید خود را از آن برهانید.
وقتی از فرانسوا تروفو، فیلمساز فقید فرانسوی، سؤال کردند: ایده اولیه شما برای ساختن فیلم «چهارصد ضربه» چه بود؟ پاسخ داد: تصویرِ بالا آمدن یک اتومبیل از پشت یک سربالایی در یک جاده!
با این حساب شما متوجه میشوید که در یک موقعیت حرفهای، میتوان از یک تصویر تأثیرگذار شروع کرد و به یک فیلم ماندگار رسید. یعنی یک فیلمنامهنویس حرفهای میتواند هر نکتهای را که به عنوان هسته مرکزی داستاناش قلمداد میکند و از آن الهام میگیرد؛ استفاده کند و آن را چنان گسترش دهد که به یک فیلمنامه پیچیده و پررمز و راز و زیبا و ماندگار برسد. ما در ادامه این سلسله مقالات، به بحث راههای گسترش داستان هم خواهیم رسید.
اما ما که فیلمنامه نویس حرفهای نیستیم و تازه داریم شیوه نوشتن به گونه حرفهایها را یاد میگیریم. پس تکلیف ما چیست؟
ما در این مقاله، در باره تأثیرات و اهمیت ایده اولیه در فیلمنامه سخن خواهیم گفت و این که اگر ایده اولیه جذابیت کافی نداشته باشد؛ هر تلاشی برای کار کردن روی آن، لزوما به نتیجه ماندگاری نخواهد انجامید. در عین حال که پرداخت نو روی یک ایده کهنه و قدیمی هم، میتواند به خلق اثری جذاب و تأثیرگذار منجر شود.
ارزش ایده اولیه یک فیلمنامه در چیست؟
ایده اولیه، میتواند حکم موتور محرکه را برای شما داشته باشد. موتوری برای واداشتن شما به این که یک فیلمنامه بنویسید. این ایده میتواند از میان تخیلات یا خاطراتِ گذشته خودتان نشئت بگیرد. یا این که از لابلای خبرهای صفحه حوادث روزنامهها به ذهن شما خطور کند. یا از بین گفتگوهای دوستانه یا خانوادگیتان بیرون بیاید. یا داستانی را از جایی بخوانید و ذهنتان به آن مشغول شود. یا فیلمی ببینید و دلتان بخواهد از داستان آن برای نوشتن فیلمنامهای با همان مضمون استفاده کنید. (و همین جا باید بگویم که این کار هیچ اشکالی ندارد و همه جای دنیا هم مرسوم است. موضوع رعایت حقوق مؤلف، نمیتواند باعث شود که شما از یک ایده مصرف شده، برای خلق اثر دیگری استفاده نکنید. من انشاءالله به زودی در مقالاتی در باب «الهام، اقتباس و کپیبرداری» در این باره با شما سخن خواهم گفت.)
ایده اولیه، همان نکته و الهامی است که میتواند نیمه شبی شما را از خواب بیدار کند و چنان شما را مسحور خودش سازد که از بستر بیرون بیایید و دلتان بخواهد که در هوای آزاد قدم بزنید و در بارهاش فکر کنید. (به سیگار کشیدن فکر نکنید؛ چون برای سلامتیتان ضرر دارد!) داستانی که برایتان جذاب و الهامبخش است و تخیلتان را تحریک میکند و شما را به هیجان میآورد. چنین ایدهای، یک گنجینه باارزش و بسیار قدرتمند است و شما نباید آن را به سادگی از دست بدهید.
تمامی داستانهایی که تا به حال در قالب فیلم و سریال و حتی رمان و داستان کوتاه دیده و شنیده و خواندهاید؛ همه و همه از یک ایده اولیه آغاز شدهاند. یک فکرِ بکر و ناب و شورانگیز، که کسی را واداشته تا مدتها به آن فکر کند و آن را گسترش بدهد تا در نهایت چیزی ساخته شود؛ که من و شما هم آن را دیده و یا خواندهایم و از آن تأثیر گرفته و یا لذت بردهایم.
اما چیزی که از ایده اولیه میتواند یک فیلم خوب بسازد؛ فقط ارزشهای دراماتیک و ذاتیِ خودِ ایده نیست؛ بلکه هنرِ گستراندن و پرورش دادن و خوب پرداخت کردن آن به وسیله نویسنده نیز هست که میتواند آن را به اثری باارزش و ماندگار بدل کند. و الا اگر این ایده خوب، به درستی به کار گرفته نشود؛ الماس گرانبهایی است که از دست رفته و نابود شده است.
و کم نیست ایدههای خوبی که این جا و آنجا از دست میرود و ما حسرت دیدن فیلمی خوب بر اساس آن را در خود احساس میکنیم.
زمانی محسن مخملباف در مصاحبهای (با مجله سروش) از دوست شاعری نقل قول میکرد که بعضی از شاعرها، «واژه» ها را تلف میکنند. و منظورش این بود که تعبیرات زیبا و نغز و دلنشین را در شعرهایی کمارزش به کار میبرند و تازگی و بدیع بودن آنها را تباه میکنند. به طوری که اگر شاعر دیگری بخواهد در جای مناسبی از همان عبارات و واژهها استفاده کند؛ به نظر مخاطب، دم دستی و تکراری میآیند. برخی از فیلمنامهنویسان هم با ایدههای خوب و بکری که به ذهنشان خطور میکند؛ چنین کاری میکنند. به صورتی که وقتی شما فیلم حاصل از آن را میبینید؛ با تأسف و دریغ از آن یاد میکنید. فکر خوبی که در عمل، تباه شده است.
البته این حقِ هر کسی است که ایدههایش را به صورتی که خودش مناسب تشخیص میدهد؛ به کار بگیرد و محصولی هنری را طبق علائق و سلیقه خودش شکل بدهد. و کسی نمیتواند برای دیگری تعیین تکلیف کند و یا او را از کار مورد علاقهاش باز دارد. به عبارت دیگر، نمیتوانیم به یک فیلمنامهنویسِ تازهکار، امر و نهی کنیم که تو ایدهای را که به ذهن خودت خطور کرده؛ کنار بگذار و یا ننویس؛ چون ممکن است نتوانی آن را از کار دربیاوری. اما به هر حال میتوانیم امیدوار باشیم که خودمان از ایدههایمان به بهترین شکل بهرهبرداری کنیم و جزو نویسندگانی نباشیم که محصول کارمان را تباه کردنِ یک ایده خوب تلقی کنند.
پس تا این جا دانستیم که ایده اولیه، هسته مرکزی و ابتداییترین بخش از مراحل شکلگیری یک داستان در ذهن و اندیشه یک نویسنده است. تمامی آنچه که بعد از این اتفاق خواهد افتاد؛ به هنر نویسنده در گسترش و پرورش داستان برمیگردد.
اما ایده اولیه، خود میتواند دو گونه باشد: «تم Theme یا پیرنگ»، و «داستان اولیه».
پیرنگ، همان هسته اولیه است که به تدریج، شخصیتها و رویدادها بر گِردِ آن شکل میگیرند و داستان اصلی را سازند. اما ایده اولیه میتواند به صورت یک داستان کوتاه و خام هم در ذهن جلوهگر شود که آن هم به تدریج، گسترش پیدا میکند و با اضافه شدن شخصیتها و رویدادهای تکمیلی، به داستان اصلی تبدیل میشود.
اما شاید نیاز باشد که در مورد این موضوع بیشتر توضیح بدهیم. پس بگذارید به چند فیلم ساخته شده، نگاهی بیندازیم و حدس بزنیم که ایده اولیه برای نوشتن فیلمنامه آنها چه بوده است و چگونه گسترش یافته است.
البته ما نمیدانیم که ایده اولیه این نویسندگان برای آغاز کارشان روی این فیلمنامهها دقیقا چه بوده است. کاری که ما داریم میکنیم این است که با نگاهی به روال داستان فیلمهایشان، سعی میکنیم به عقب برگردیم و حدس بزنیم که نقطه آغاز کار آنان، احتمالا چه بوده است. این کار را در مورد هر فیلمی میشود کرد. البته به هر حال این یک حدس و گمان خواهد بود.
اما باید توجه داشت که به دست آوردن ایده اولیه برخی از فیلمها کاری ساده و آسان است و در مورد برخی دیگر نمیتوانید به سادگی این کار را بکنید. دلیلاش هم چند لایه بودن این داستانها و مراحل مختلفی است که این فیلمنامهها در طی مراحل تکامل خود طی کردهاند.
· چک: نوشته و کارگردانی کاظم راست گفتار
«چند نفر مشترکاً چکی را دریافت میکنند که همه در آن سهیم هستند. اما امکان وصول فوری آن وجود ندارد و آنها هم با هم غریبهاند و نمیتوانند به هم اعتماد کنند. بنابراین مجبور میشوند مدتی را با هم بگذرانند.»
این یک داستان است و ممکن است هسته اولیه شکلگیری فیلمنامه هم همین باشد. اما اگر فرض کنیم نویسنده بر اساس یک پیرنگ، کار را شروع کرده باشد؛ پس احتمالا پیرنگ او این بوده است: «آدمهای غریبهای که به صورت تصادفی، بر سر یک منفعتِ مشترک و غیرقابل پیشبینی، دور هم جمع میشوند.»
اما در مسیر گسترش داستان، نویسنده به این نتیجه رسیده است که آنان را به صورت چند مسافر یک تاکسی مجسم کند که به خاطر یک حادثه، (مسافر پیری که گرفتار یک دزد میشود و قادر به دفاع از خودش نیست) خود را به خطر میاندازند و پیرمرد هم به عنوان قدردانی از آنان، یک چک به مبلغ بالایی به آنان هدیه میکند. اما این چک، آخرین برگ چک او است (بنابراین نمیتواند به هر کدام یک چک بدهد) و الان هم شب هست و امکان وصول فوری آن نیست و آنها هم نمیتوانند به یکدیگر اعتماد کنند و بعدا پیش هم برگردند. بنابراین ناچارند شب را با هم بگذرانند. اما هر کدام از آنها زندگی و مشغله و گرفتاریهای خاص خودشان را دارند و این دور ماندن از خانه، برای هر کدام مسئلههایی ایجاد میکند. بعد معلوم میشود که فردا هم تعطیل عمومی است و بنابراین امکان وصول چک باز هم به تعویق میافتد. اما این همزیستیِ از سر ناچاری، آنها را به هم نزدیک میکند و باب آشنایی را بین آنها و خانوادههایشان میگشاید.
پس میبینید که یک ایده اولیه یا یک داستان مختصر و کوتاه، در طی مراحل گسترش خود، میتواند برای یک فیلم سینمایی، خوراک نمایشی ایجاد کند.
به مورد دیگری توجه میکنیم:
· هفت: نوشته و کارگردانی دیوید فینچر
«یک قاتل زنجیرهای بر اساس اعتقادات خودش، تصمیم میگیرد بر اساس هفت گناه کبیره (مندرج در کتاب کمدی الهی دانته)، دست به جنایت بزند و آدمهایی را که منطبق بر این گناهان مییابد؛ به قتل برساند.»
احتمالا پیرنگ اولیه «جنایت بر اساس هفت گناه کبیره» بوده است. یعنی کسی بر اساس اعتقادات مذهبی یا شبه مذهبی خود، تصمیم بگیرد اجتماع گناهکار پیراموناش را تنبیه کند و هر کس را که مصداق یکی از این گناهان کبیره ببیند؛ او را به قتل برساند تا دامن اجتماع را از لوث وجودش پاک سازد.
اما در گسترش تدریجی داستان، نویسنده، جنایتکار را (که شخصیتی غیرعادی و اعتقاداتی غیرمعمول دارد) در مقابل دو کارآگاه پلیس قرار میدهد. یک جوان احساساتی و جویای نام، در مقابل یک کارآگاه کهنهکار و در آستانه بازنشستگی (که از قضا هفت روز تا پایان دوران کاریاش بیشتر باقی نمانده) قرار میگیرد. رابطه بین آنان عادی و معمولی نیست. وضعیت خانوادگی آنان هم همین طور است. در ادامه متوجه میشویم که سریال جنایتها هم به شیوه خاص و غیرقابل پیشبینیای صورت میگیرد.
در آخر، زمانی کارآگاهها با قاتل روبرو میشوند که او با پای خود برای دستگیری به قرارگاه پلیس آمده است. اما این پایان ماجرا نیست. بلکه نقطه اوج آن است. درگیر شدن مستقیمِ کارآگاه جوان با این سری جنایتها و تبدیل شدن او به آخرین قربانی، ما را در برابر داستانی مهیب و فراموشنشدنی مینشاند و همین وضعیت پیچیده، باعث میشود که داستانی که میتواند تکراری و قابل پیشبینی باشد؛ تبدیل به اثری ماندگار و تأثیرگذار شود و نقطه عطف مهمی در روند فعالیتهای سینمایی سازندهاش گردد.
اما اگر در اینترنت به دنبال فیلمنامه «هفت» بگردید؛ چند دستنوشت خواهید یافت. به خوبی پیدا است که نویسنده، فیلمنامه را چند بار تغییر داده و بازنویسی کرده است. و از قضا اگر نگاهی به دستنوشتهای اولیه بیندازید؛ خواهید دید که تغییرات ساختاری در پیکره داستان هم، بسیار عمیق بوده. یعنی ایده اولیه، تا به فیلمنامه نهایی تبدیل شود؛ چند بار تغییر کرده و مدت زیادی روی آن کار شده است. همین موضوع بار دیگر به ما ثابت میکند که تمرکز و کار فراوان روی یک ایده، و داشتن خلاقیت، و قانع نبودن به داستانهای تکراری، میتواند عامل مؤثری در بالا بردن کیفیت فیلمنامه نهایی باشد.
· جدایی نادر از سیمین: نوشته و کارگردانی اصغر فرهادی
زن و شوهری در حال جدا شدن هستند. اما درگیر شدن مرد در یک ماجرای حقوقی، شرایط جدیدی را برای او، همسرش و دختر نوجوانشان به وجود میآورد. این ماجرا، روابطِ پذیرفته شده بین آنان را به چالش میکشد و باعث میشود آنها باز هم با یکدیگر، و این بار به شکلی جدید، رو در رو شوند.
احتمالا پیرنگ اولیه، چیزی در باره «چندگونگی واکنش آدمها نسبت به رویدادهای مختلف» و شاید هم «برخوردهای متناقض و شاید هم ریاکارانه یک پدر در برابر قضاوتهای فرزندش» باشد.
در هنگام گسترش داستان، نویسنده، زن و شوهری را در وضعیتی به بنبست رسیده مجسم میکند که به دلیل مشکلاتی که برای خود به وجود آوردهاند؛ در حال جدا شدن هستند. اما وضعیت پدرِ بیمارِ مرد، و نیاز به یک خدمتکار، و مشکلاتی که به واسطه حضور او عارض خانواده میشود؛ باعث میشود همه چیز در وضعیت متفاوتی قرار میگیرد. در این وضعیت جدید، دختر نوجوان آنها، که شاهد و ناظر درگیریها و جدالها است؛ و به عنوان یک قضاوتکننده معصوم و بیگناه که سرنوشت و دیدگاههای او برای زن و مرد (و بخصوص مرد) بسیار مهم تلقی میشود؛ این چالشها را به نظاره مینشیند و رفتار و کنشهای پدر و مادرش را قضاوت میکند. در آخر هم، این او است که باید بین زندگی با پدر یا مادرش، بعد از جدایی آنها، یکی را انتخاب کند.
خلاصهنویسی داستان فیلمهایی مثل جدایی نادر از سیمین، کار دشواری است. این موضوع به دلیل چندلایه بودن داستان این فیلمها است. و اگر بخواهید رگههای اصلی داستان را پیدا کنید تا ایده اولیه را از بین آنها کشف کنید؛ باز هم کاری دشواری در پیش خواهید داشت. این چند لایه بودن، مانع از آن میشود که شما به سادگی بتوانید همه داستان را در یک نگاه ببینید. این موضوع درست مثل تفاوت بین موسیقی مونوفونیک و پلیفونیک است. شما یک قطعه مونوفونیک را میتوانید به سادگی با سوت بنوازید. اما هیچ کس نمیتواند یک قطعه پلیفونیک را به دلیل چند لایه بودناش، با سوت بنوازد؛ چون اگر یک خط را دنبال کنید؛ خطوط دیگر از دستتان در میروند.
اما اگرچه روشن است که بافت داستانی فیلمی مثل «جدایی نادر از سیمین» به سادگیِ فیلم «چک» نیست؛ اما به هر حال ایده اولیهای باعث شده که نویسنده روی آن کار کند و به تدریج، همان طور که جلو میرود؛ جنبههای دیگری از داستان را کشف کند. اما فیلم بسیط و ساده »چک» با سادهانگاری نویسندگانش تبدیل به کاری دم دستی و کم اهمیت شده؛ و کار مفصل و طاقت فرسا و خلاقانه روی فیلمنامه «جدایی نادر از سیمین» آن را تا مرز نامزدی برای دریافت جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره اسکار بالا برده است. (و جالب اینجا است که اگرچه اصغر فرهادی، اسکار بهترین فیلمنامه را به دست نیاورد؛ اما مهمترین رقیباش وودی آلن بود که پس از اهدای جوایز، به فرهادی گفت: این جایزه، حقِ تو بود!)
پس برای شروع کار فیلمنامهنویسی و قبل از هر چیز، شما نیاز به یک ایده و داستان دارید. داستانی دو سه خطی که اگر برای کسی تعریف کنید؛ بتواند توجهاش را جلب کند. اگر به چنین ایدهای دست پیدا کردید؛ آن را در گوشهای یادداشت کنید تا سر فرصت بتوانید از آن، در نگارش یک فیلمنامه خوب و ماندگار بهره بگیرید.
مشق شب: چند فیلم سینمایی را با دقت ببینید و خلاصه داستاناش را در چند سطر بنویسید. سپس تلاش کنید ایده اولیه و داستان ابتدایی آنها را کشف کنید؛ و ببینید نقطه شروع کار، کجا بوده؛ و نویسنده از چه ایدهای الهام گرفته؛ و داستان اولیه چگونه گسترش یافته و به داستان و فیلمنامه نهایی تبدیل شده است. اگر دوست داشتید؛ میتوانید نتیجه کارتان را پای همین مقاله، برای ما هم درج کنید تا در باره آن به بحث بنشینیم. موفق باشید! J